|
دل شکسته بود ،راهی نداشت ، رفت و هیچ جای صحبتی نگذاشت فکر میکرد به سوی او میروم ، هر جا برود من مخالف او میروم در فکر او ننشسته ام ، تمام درهای خاطره ها را بر روی دلم بسته ام من برای خودم رفتم و او برای دلش ، بی خیال که هر چه آمد بر سرش نه لحظه ای که از او یادی کنم ، نه یک لحظه که فکر برگشتن کنم او ارزشی نداشت ، این دل من بود که نیاز به یک چیز داشت چیزی که در وجود او پیدا نمیشد ، یک سال هم باران می بارید بی محبتیها را از دلش نمیشست همه چیز میگذرد و میشود شبیه یک خاطره ، تصویر دل شکسته ام نیز شبیه یک حادثه و این حادثه روزی تلخ ترین خاطره زندگی میشود ، هر کاری کنی از یاد فراموش نمیشود و تو جرمت تنها شکستن نبود ، تو متهم به شکستن قلبی هستی که هیچگاه آن قلب مثل اولش نمیشود ، هر کاری کنی آن حادثه از خاطرم پاک نمیشود ! و یک عمر میسوزم در حادثه ای که در خاطر تو حتی یک لحظه هم نخواهد آمد! و حالا گناه من چیست ، سزای تو چیست؟ سزای تو این بود که از چشمم افتادی بر زمین ، از دید قلبم شکستی ، همین! بزرگترین افــســوس آدمی آن است که حس میکند میخواهد اما نمیتواند ....... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما .......... نــخــواســت نظرات شما عزیزان: [ جمعه 13 ارديبهشت 1392
] [ 12:15 ] [ Mostafa Dl Ara ] |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |